ماژیک شبرنگ

ساخت وبلاگ
سال 90 انگار شاخ داشت. مثل سال 88 كه براي آزادي خواهان دو تا شاخ داشت. اما 90 فقط براي من شاخ داشت . كرگدن تك شاخي بود كه كصافط ترين تصميم عمرم را به ثمر نشاند. تصميمي كه چقدر خوشحالم كرد و با دست خودم گرفتم و با پاي خودم رفتم. و مثلا با شوق جواني در حالي كه 35 ساله بودم و يك بچه كلاس اولي داشتم سعي ميكردم مثل بيست و پنج ساله ها لباس بپوشم و به دانشگاه پلي تكنيك بروم دنبال آن فوق ليسانس كوفتي آنهمه مباحث رياضي و مالي و مديريتي در ملغمه اي به نام مهندسي صنايع. اداي خيلي چيزها را درآورده بودم. اداي خواهرم را كه از نظرم مدير كنترل پروژه بود اداي همكاران شناور در موج ادامه تحصيل براي ارتقايي كه الان از يادش هم عُقم ميگريد و حتي اداي مادراني كه با سه تا بچه دكترا مي گرفتند. نمونه اش با شش تا بچه را هم ديده بودم . چقدر خوب است ديگر شاهد هيچ سال 90 اي نخواهم بود. زير نقاب اداها، مجبور بودم مادري باشم كه هر روز سه تا دهان باز را بايد شام و نهار ميداد. پسركم با موهاي نرمي كه به جبر مدرسه تراشيده بوديم، دستهاي بي جاني داشت كه نمي توانست مداد را درست در دست بگيرد. در محل كارم، تازه گروه عوض كرده بودم. يك مدير دراكولا در هيات گربه نصيبم شده بود كه با كلمات قشنگ و دستان سپيد از من به اندازه اسب كار مي كشيد. در تمام دوران كاري قبلي، آنقدر ماموريت و جلسه و بازديد براي پروژه به آن بزرگي و پرچالشي ماژیک شبرنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت ماژیک شبرنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabrang-noteo بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت: 20:21

زندگيم شده پر از روزمرگي هايي كه دوستشان دارم. مادربزرگم به طعنه گفت يعني تو اخبار گوش نميدي؟ يعني نديدي موصل از دست داعش آزاد شد؟ گفتم خبرها خودشان از شبكه هاي مجازي و اينور و اونور، مي آيند خودشان به من تنه مي زنند و مي روند. آگهي هاي ترحيم به ترتيب روي تابلو اعلانات سنجاق مي شوند و يكي از وظايفما ماژیک شبرنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت ماژیک شبرنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabrang-noteo بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1396 ساعت: 21:10

روزنامه تقريبا ديگر به خانه مان نمي آيد. يكروز كه براي شيشه پاك كردن فقط كاغذ كاهي روزنامه جوابم را ميداد به مادرم گفتم برايم روزنامه بياورد. از خانه اي كه بابا هرشب با يك كيف سنگين پر از روزنامه و مجله مي آمد. تفريح بعد از شاممان اين بود كه روزنامه ها را كف هال پهن ميكرديم. توي كاغذهاي كاهي همه چيز ماژیک شبرنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت ماژیک شبرنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabrang-noteo بازدید : 47 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1396 ساعت: 21:10

يك تصويرهايي جلوي چشمم رژه ميروند. تصويرهايي از جنس خاطره كه بو و مزه هم دارند حتي...همه حس هاي دم عيد كه داشته ام و حالا ندارمشان. كمردردهاي بعد از خانه تكاني. پرده هاي شفاف و كف زمين تميييز، قفسه هاي مرتب و لوسترهاي پاك. همه چيز پاك آغشته با بوي وايتكس و درد شيريني در كمرم. باد كه درختان را بيدار ماژیک شبرنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت ماژیک شبرنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabrang-noteo بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 22:16

4 تا زن بوديم در يك سفر 4 روزه. سفرهاي زنونه كوتاه يكي از موهبت هاي زندگي است.  رفتني را با اتوبوس رفته بوديم. اتوبوس خوبيش اين بود كه كسي به كسي كار نداشت. به خصوص كه شش صبح باشد و خوابي نيمه تمام. اصلا غير از خودت و همراهانت هيچكس را نمي ديدي. هركس در صندلي اش فرو رفته بود و احيانا چرت مي زد. شايد ماژیک شبرنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت ماژیک شبرنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabrang-noteo بازدید : 32 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 22:16

به بهانه يك ميهماني مي‌روم سراغ جعبه طلا مَلا ها ... در هر قوطي را كه باز مي كنم يك چيزهايي مي بينم كه هركدام مرا به روزهايي دور مي برند. من دختري بودم كه عادت داشتم هميشه يك آويز گردنبند در گردنم باشد. و عاشق نگاه كردن سيني انگشترهاي ظريف در طلافروشي و حالا يك گوشواره ظريف را در گوشهايم تاب نمي آورم. توي پاكتي گوشواره اي از خرده سنگهاي فيروزه اي است. آنروز كه ديوانه بودم براي داشتنش و حساب كردم تا حالا يكبار هم آنها را نياويخته ام. "پابند" با سنگ آبي خريده بودم به رنگ همان سنگي كه آويز دست سازش را داشتم. چه دل و حوصله اي داشتم... و هزار قوطي، هزار داستان از تو در توي دلم را بيرون مي كشند و جلويم رديف مي كنند. انگشتري با سنگ مشكي كه اسمش را گذاشته بودم "خورشيد نقره اي" ...و يكبار بيشتر دستم نكردم. نكند دارم پير مي شوم. نكند همش نگران آينده‌ام. بچسبم به مال دنيا و دلم نيايد يك گوشواره با آويز بلند ديگري براي خودم بخرم. نكند بيزار شوم از گل و گيله هاي زنونه و از هرچيز آويزاني كه مزاحم  استايل مردانه ام شود... شايد هم اين...افقي ديگر است كه سرزده از در آمده است.... ماژیک شبرنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت ماژیک شبرنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabrang-noteo بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 17:03

هفته قبل از فاجعه پلاسكو رفته بوديم يك رستوران حوالي خيابان سعدي. تو گفتي ديزي بخوريم. شلوغ بود توي صف رستوران سرم را بالا بردم  آسمان را نگاه كنم. شيرواني هاي زنگ زده از مركز شهر تهران مرا مي برد به صد سال قبل. روز جمعه پرنده در آسمان خاكستري پر نمي زد و دل آسمان گرفته بود. خيابان منوچهري ...لاله زار برگشتني از حوالي پلاسكو رد شديم. از جلوي خودش نه...و هجوم خاطرات شما فكر كن خرافاتي ام. يك چيز بدي از دلم گذشت. و آمديم و آمديم و يك يك خاطرات بچگي را رد كرديم تا رسيديم به ميدان پاستور. ميدان قهار پاستور كه باد حكومت را در سينه انداخته ... و آمديم تا خانه... نشسته ام و بازمانده چيزهايي كه از پلاسكو خريده ام را مرور ميكنم. همين كاپشن مشكي. همان روتختي و روميزي عروسي كه نوي نو جمعشان كرده ام و نگه داشته ام براي چه وقت؟ نميدانم... پنجشنبه تا حالا...شهر خاك بر سري شده است. صبح جمعه با ديدن عكسها و پيامها اشكم سرازير مي شود. تو ناشيانه دلداري ميدهي و ميگويي حادثه است ديگر ... شايد تو خيال نداري از اينهمه خاطره. در كابينت را باز ميكنم چاي دم كنم. پاكت زرد قهوه ريو خودي نشان مي دهد. آدمِ نوستال ماژیک شبرنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت ماژیک شبرنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabrang-noteo بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 17:03

يكي از خصوصيات گذر از جواني به ميانسالي اين است كه ديگر آرزوي بالا بلندي نداري. اين وسط زياد بلندپروازي كردن جلف مي نمايد. كمي آهسته تر ...

اما يك تُخسي بي رمقي هم گاهي سربرميدارد كه بزند شيشه محافظه كاري را بشكند

يعني مي شود بيايم اينجا بنويسم:

حالم دگرگون مي شود..................تو ماه روياي مني

ماژیک شبرنگ...
ما را در سایت ماژیک شبرنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabrang-noteo بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 3 اسفند 1395 ساعت: 17:03

زير لحاف گرم قرمز براي خودم غاري گرم درست كرده ام. كودك مي شوم و همين غار را خانه خودم مي پندارم . در اين شب سرد نوك انگشتم كه از لحاف بيرون ميزند يخ مي كنم. شهامت اين را ندارم كه از غارم بيرون بيايم. شب دراز است. همه فكرها رژه ميروند. به بدترين تصميمات گذشته فكر مي كنم. شايد انقدرها هم بد نبوده اند. كاش مي شد چرخيد و برگشت به زمان . به آنجاييكه به خيلي چيزها اعتماد كردي و خيلي نداشته ها را انداختي تو جاده اصلاح. تو جاده اي كه همه چيز درست مي شود. جاده اي كه هيچوقت به هيچ جا نرسيد. اما خواب خوب است.  به سفري چند روزه ميروم . شايد مثل خواب باشد. غارم را آنجا هم براي خودم ميسازم. گاهي آدم دستش را براي تنهايي دراز مي كند. گاهي خوابها در تنهايي آنقدر بيرنگ ميشوند كه آدم دلش تنگ شود براي خانه. و چشم كه باز مي كند حس كند كه چه خوب است يكنفر را سالها داشته كه دلش برايش تنگ شود. دلم براي پسري كه همين تازگي هم قد خودم شده خيلي تنگ مي شود.   ماژیک شبرنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت ماژیک شبرنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shabrang-noteo بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 14:13

  آنموقع كه پدر و مادرها ، خواهر و برادرها را براي دلواكُنك هم مي آفرينند (تداخل دست بشر با وجود كائنات) لابد خيال مي كنند چه روزهاي رنگي رنگي ميان قهقهه هاي بازي و مهرباني انتظارشان را مي كشد و اينطور هم هست به  خصوص اگر جانداري مثل من پديد آيد كه انقدر احساسش به خواهر برادرش قلمبه است تا جاييكه بچه ي آنها را بيشتر از خودشان دوست داشته باشد و مي خواهد دنيا نباشد اگر يك مو از سر اين فسقلي ها كم شود. يك روز ابري – بارانيِ آباني بچه برادرم به دنيا آمد و مرا به سكوي افتخار عمه شدن رساند و يك نوزاد نرم و نازك توي بغلم بود كه هنوز شناختي ازش ندارم فقط دوست دارم ماژیک شبرنگ...ادامه مطلب
ما را در سایت ماژیک شبرنگ دنبال می کنید

برچسب : جهت ثبت در تاریخ,صرفا جهت ثبت در تاریخ, نویسنده : shabrang-noteo بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت: 23:51